در اين زمينه سه نظر وجود دارد:نظر اول:معتقد است كه منابع طبيعى محدود است زيرا مساحت اراضى مناسب كشاورزى و حجم ثروتهاى معدنى و حيوانى محدود است و ما نمىتوانيم مساحت اراضى را كه بر روى آن زندگى مىكنيم بيشتر كنيم و نيز ثروتهاى محدود ديگر را نمىتوانيم افزايش دهيم به همين سبب حجم ثروتهاى حيوانى نيز محدود است و زيادتر نخواهد شد طرفداران اين نظريه مىگويند كه طبيعت از تأمين نيازهاى همه مردم عاجز است پس فقر پديده حتمى نزد اين گروه است و اين اعتقاد تفكر سرمايه دارى است راههاى ريشه كن كردن فقر از نظر اينها هم قانع كننده نيست به عنوان مثال:
((مالتوس))به كنترل نسل اعتقاد دارد اين فكر از اينجا نشأت مىگيرد كه معتقد است ميان افزايش جمعيت و افزايش ميانگين رشد اقتصادى مغايرت وجود دارد و ما در بخشى ديگر از اين كتاب به نقد و بررسى اين نظر خواهيم پرداخت.
نظر دوم معتقد است كه فقر از تناقض ميان شكل توليد و روابط توزيع ناشى مىشود اينان - ماركسيتها- معتقدند كه هر وقت ميان شكل توليد و روابط توزيع همخوانى و سازگارى بوجود آمد ثبات در جامعه برقرار مىشود.
اگر ديدگاه سرمايه دارى را با نهج البلاغه مقايسه كنيم خواهيم ديد كه كاملا با هم تفاوت دارند در خطبه 09از نهج البلاغه آمده است:
هو المنان بفوائد النعم و عوائد المزيد و القسم و عياله الخلائق، ضمن ارزاقهم و قدر اقواتهم و نهج سبيل الراغبين اليه والطالبين مالديه و ليس بما سئل بأجود منه بمالم يسأل؛ تنها اوست كه بر بندگان خود به اعطاى نعمتها و سودها و نصيبها منت تواند نهاد همه موجودات روزى خوار اويند روزى آنها را ضمانت كرده و قوتشان مقدر فرموده راه آنان را كه شوق و رغبت او دارند و خود ستار چيزهايى هستند كه در نزد اوست گشاده و هموار ساخته است كسى را كه زبان به سوال مىگشايد افزونتر ندهد از آنكه مهر خاموشى بر لب نهاده است.
سپس درباره ثروتهاى زمين و درياها مىگويد:
لو وهب ما تنفست عنه معادن الجبال و ضحكت عنه اصداف البحار من فلز اللجين و العقيان و نثارة الدر و حصيد المرجان و ما أثر دلك فى جوده و لا تنفده سعة ما عنده ولكان عنده من ذخاير الانعام ما لا تنفذه مطالب الانام لانه الجواد الذى لا يغيضه سوال السائلين و لا يبخله الحاح الملحين .
اگر ببخشد هر چه را كه از معادن كوهها بيرون مىآيد يا هر چه را كه از خنده صدفهاى دريا حاصل مىشود از سيم و زر ناب و مرواريدهاى غلطان و خوشههاى مرجان در جود و بخشش او اثر نكند و از وسعت دارايى او نكاهد ذخاير خزاين و به حدى است كه درخواستهاى بندگانش آن را به پايان نرساند زيرا او بخشندهاى است كه درياى نعمتش به درخواست خواهندگان نقصان نيايد و اصرار شوخ چشمان او را بخيل نگرداند.
پس از آن امام عليهالسلام نعمتهاى خداوند سبحان را در زمين تبيين مىكند:
فلما ألقت السحاب برك بوانيها و بعاع استقلت به من العبء المحمول عليها أخرج به من هوامد الارض النبات و من زعر الجبال الاعشاب فهى تبهج بزينة رياضها و تزدهى بما ألبسته من ريط أزاهيرها و حلية ما سمطت به من نافر أنوارها و جعل ذالك بلاغا للأنام ورزقا للأنعام و خرق الفجاج فى افاقها و أقام المنار للسالكين على جواد طرقها .
آنگاه كه ابرها مانند شتران گردن و سينه بر زمين فروهشتند و آب فراوانى را كه در درون داشتند بيرون ريختند و از زمينهاى خشك نباتات و از كوههإ؛ضضغ گياهان تازه برويانيد و زمين كه به مرغزاران خود زينت يافته بود شادمان شد و از جامهاى كه از گلها و شكوفههاى نورسته و درخشنده بر تن پوشيده بود بر خود بباليد و خداوند آن روييدنيها را توشه مردم و چارپايان گردانيد و در هر سو راهها بگشود و در آن راهها براى روندگان نشانهها بر پا نمود.
آنگاه در خصوص توزيع ثروت مىفرمايد:
و قدر الارزاق فكثرها و قللها و قسمها على الضيق و السعة فعدل ليبتلى من أراد بميسورها و معسورها و ليختبر بذالك الشكر و الصبر من غنيها و فقيرها
خداى تعالى روزىها را مقدر ساخت بعضىها را فراوان و بعضى را اندك در كار برخى گشايش داد و بر برخى تنگ گرفت و تقسيم از روى عدالت بود تا هر كه را كه بخواهد در سختى و آسانى بيازمايد و توانگر و مستمند را در شكر گزارى و شكيبائى امتحان كند.
اين گفتارها زيباى امام بر چند نكته مهم تأكيد دارد:
1- آفريدگان همه روزيخوار خوان اويند و خداوند روزيشان را تضمين كرده است.
2- خداوند سبحان نعمتهاى خود را در زمين - خشكى و دريا- به وديعت نهاده است كه در شمار نيايد.
3- خداوند سبحان خود مسئول تقسيم روزى ميان بندگان خويش است در جايى نعمتها را فراوان و در جايى ديگر كم مىكند تا بندگانش را بيازمايد.
4- كار معيار روزى انسان است در نتيجه خود او مسئول فقر و غناى خويش است امام در اين گفتار از آيات قرآن الهام مىگيرد كه مىفرمايد:
الله الذى خلق السماوات والارض و أنزل من السماء فأخرج به من الثمرات رزقا لكم و سخر لكم الفلك لتجرى فى البحر بأمره و سخر لكم الأنهار و سخر لكم الليل و النهار و اتاكم من كل ما سألتموه و ان تعدوا نعمته الله لا تحصوها ان الانسان لظلوم كفارٌ
خداست كه آسمانها و زمين را آفريد و از آسمان باران نازل كرد و بدان باران براى روزى شما ميوهها رويانيد و كشتيها را رام شما كرد تا به فرمان او در دريا روان شوند و رودها را مسخر شما ساخت و آفتاب و ماه را كه همواره در حركتند رام شما كرد و شب و روز را مسخر شما گردانيد.
آيه كريمه قرآن مقرر مىدارد كه خداوند در اين جهان پهناور همه مصالح و منافع انسان را فراهم كرده و منابع كافى در اختيار او قرار داده است تا از آن منابع كمك بگيرد و نيازهاى مادىاش را بر آورد ولى انسان با ستم و ناسپاسى خود اين فرصتى را كه خداوند به او عطا كرده از دست داده است پس ظلم و ستم انسان در زندگى خود و ناسپاسى او به نعمتهاى الهى دو علت اصلى مشكل اقتصادى در زندگى انسان است.
بنابراين مشكل در كمبود منابع يا چيزهاى مشابه آن كه سرمايه دارى جهانى مطرح مىكند نيست و نظر ماركسيم نيز با نظر امامعليهالسلام تفاوت اساسى دارد و هيچ رابطه ميان فقر و گفته آنان وجود ندارد كه اعتقاد دارند تضاد بين شكل توليد و رابطه توزيع موجب بروز فقر مىگردد؛
امام على عليهالسلام مىفرمايد:
ان الله سبحانه فرض فى أموال الاغنياء أقوات الفقراء فما جاع فقير الابما منع به غنى والله تعالى سائلهم عن ذالك
خداوند سبحان روزى فقرا را در اموال توانگران مقرر داشته پس هيچ فقيرى گرسنه نماند مگر آنكه توانگرى حق او را باز داشته است و خداوند تعالى توانگران را بدين سبب باز خواست كند.
مفهوم كلام اميرالمومنين عليهالسلام آنست كه:
1- توانگران و ثروتمندان مسئول تأمين نيازهاى فقيرانند زيرا كه خداوند در اموالشان حقوقى را براى فقيران مقرر داشته است كه بايد ادا كنند.
2-وقتى كه توانگران مانع رسيدن اين حق به مستحقان مىشوند فقر به وجود مىآيند از اين گفتار فهميده مىشود كه توزيع ناسالم از علل مهم فقر است البته به كيفيتى كه امام على عليهالسلام مىفرمايد نه آنطور كه ماركسيستها اعتقاد دارند زيرا آنچه را كه ماركسيستها مىگويند با حقيقت تناقض دارد و در سايه نظام سوسياليستى كه اوج تناقض ميان شكل توليد و روابط آن است نبايد پديدهاى به نام فقر وجود داشته باشد در حالى كه مامى بينيم كه در عمق وجود مردم نفوذ كرده است اين خود دليل ديگرى برشكست نظريه ماركسيسم است.
و اكنون - با توجه به آنچه گذشت - به بررسى علل و انگيزههاى فقر از ديدگاه امام على عليهالسلام مىپردازيم:
اول:تجمع و انباشته شدن ثروت نزد توانگران و ثروتمندان در اين خصوص بايد بار ديگر سخن امام را تكرار كنيم كه فرمود:
ما جاع فقير الا بما منع به غنى.
طبيعت مالكيت اقتضا مىكند كه شخص از ثروت خود بهرهمند گردد و هر كس ثروت در اختيار داشت آن را مختص خود مىگرداند و ديگران را از آن محروم مىكند اين پديده در نظامهاى سرمايه دارى حاكم بر جهان غرب به وضوح ديده مىشود بطوريكه برخوردارى از ثروت را در زشتترين صورتش مشاهده مى كنيم و در نتيجه آن بيست درصد از ساكنان كره زمين هفتاد درصد توليد جهانى را مصرف مىكنند در حالى كه براى هشتاد درصد باقيمانده مقدار كمى- تنها- سى درصد- باقى مىماند.
دوم:انحصار منابع ثروت در دست طبقه خاصى از مردم كه در كشورهاى جهان سوم شاهد آنيم بطوريكه عوامل توليد و فرصتهاى كار منحصر به عدهاى از مردم است كه با همديگر نسبت خويشاوندى يا وابستگى دارند و در كنار اين پديده ديگران از داشتن چنين فرصتهايى محرومند و اين امر آنان را در حالت فقر جانكاه قرار مىدهد امام اميرالمومنين عليهالسلام سخنانى را درباره پديده انحصار طلبى فرمودند جايى كه بنى اميه و اطرافيانش ثروتهاى كشور را ميان خود تقسيم مىكردند.
مسعودى درباره سعيد بن عاص كه والى عثمان بن عفان در عراق بود مىگويد:او در اموال دخالت خود سرانه مىكرد و در بعضى اوقات مىگفت اين سرزمين(عراق) جايگاه قريش است مالك اشتر به او گفت:چيزى را كه خداوند در سايه شمشير و سرنيزه غنيمت ما كرد بستان خودت و قومت مىشمارى.
مسعودى در ادامه مىگويد:موجودى زبير پس از مرگ پنجاه هزار دينار بود و هزار غلام و كنيز داشت.
در طويله عبدالرحمن بن زهرى يكصد اسب بود و هزار شتر و هزار گوسفند داشت پس از وفات يك چهارم يك هشتم مالش هشتاد و چهار هزار دينار بود.
سعيد بن مسيب گويد:وقتى زيد بن ثابت بمرد چندان طلا و نقره به جا گذاشته بود كه آن را تبر مىشكستند به جز اموال و املاك ديگر كه قيمت آن يكصد هزار دينار بود.
اين وضع پولداران و ثروتمندان بود اما مردم مستضعف از گرسنگى و محروميت رنج مىبردند از آن جمله عبدالله بن مسعود وقتى از حكومت عثمان طرفدارى نكرد سهميهاش از بيت المال قطع شد و آنقدر حالش بد شد كه جان به جان آفرين تسليم كرد.
ابوذر و عمار ياسر نيز از فقر و تنگدستى چنين وضعى داشتند.
هنگامى كه اميرالمومنين عليهالسلام به حكومت رسيد با تمام قدرت عزم خود را جزم كرد تا با اين پديده مبارزه كند و در نامهاش به مالك اشتر مىفرمايد:
ثم ان للوايى خاصة و بطانة،فيهم استئثار و تطاولٌ و قله انصاف فى معاملة فأحسم ماده اولئك بقطع اسباب تلك الاحوال و لا تقطعن لا حد من حاشيتك و حامتك قطيعة و لا يطمعن منك فى اعتقاد عقدة،تضر بمن يليها من الناس فى شرب أو عمل مشتركٍ يحملون موونته على غيرهم فيكون مهنا ذالك لهم دونك و عيبه عليك فى الدنيا و الاخرة.
بدان كه والى را خويشاوندان و نزديكان است و در ايشان خوى برترى جويى و گردنكشى است و در معاملات با مردم رعايت انصاف نكنند ريشه ايشان را با قطع موجبات آن صفات قطع كن به هيچ يك از اطرافيان و خويشاوندانت زمينى را به اقطاع مده مبادا به سبب نزديكى به تو پيمانى بندند كه صاحبان زمينهاى مجاورشان را در سهمى كه از آب دارند ياكارى به اشتراك انجام دهند زيان برسانند و بخواهند بار زحمت خود را بر دوش آنان نهند پس لذت و گوارايى نصيب ايشان شود و ننگ آن در دنيا و آخرت بهره تو گردد.
پس با تكيه بر اين رهنمودهاى حضرت بر والى است كه:
1- ميان خويشاوندان و بيگانگان مساوات برقرار كند.
2- در اختيار نزديكان بيش از آنچه استحقاقشان است قرارندهد.
3- با از بين بردن عواملى كه منجر به تشكيل طبقهاى خاص و انحصار طلب مىگردد با اين پديده مبارزه كند.
سوم:بر خور دارى حاكم از ثروت يكى ديگر از عوامل فقر و تجمع ثروت در دست حاكم است كه يكى از علل فقر در زمان به حكومت رسيدن امام اميرالمومنين عليهالسلام زيادى نيز به جا گذاشت.))
وقتى كه حاكم شيفته مال و ثروت باشد اين خصلت او بر ديگران نيز تأثير مىگذارد و امام على عليهالسلام در اين خصوص مىگويد:
و انما يعوز أهلها لا شراف أنفس الولاة على الجمع
و مردم زمانى تنگدست گردند كه همت واليان همه گرد آوردن مال بود. به همين جهت سفارش امام به كارگزاران و فرزاندانش اين است كه از پرداختن به خود و انحصار طلبى بپرهيزند و خود را هميشه با ضعيفترين مردمان مقايسه كنند تا با فقيران و بيچارگان برابر باشند هم اوست كه مىفرمايد:
ان الله تعالى فرض على أئمة العدل أن يقدروا أنفسهم بضعفة الناس لئلا يتبيغ بالفقير فقره
خداوند بر پيشوايان مقرر فرموده كه خود را در معشيت با مردم تنگدست برابر دارند تا بينوايى را رنج بينوايى به هيجان نياورد و موجب هلاكتش گردد. ابن ابى الحديد در شرح اين گفتار امام مىفرمايد: بر پيشواى عادل و دادگر واجب است كه خود را در پوشاك و خوراك به ضعيفترين مردمان همانند سازد تا مردمان فقير هلاك نگردند زيرا آنان پيشوايشان را در آن هيئت و آن خوراك ببينند در آنان انگيزه بيشترى براى ترك لذات دنيا و خوددارى از شهوات ايجاد خواهد كرد.
امام على عليهالسلام از خودش سخن مىگويد تا از خلال آن ويژگى يك حاكم دادگر را بيان كند:
ألا و ان لكل مأموم اماما يقتدى به و يستضىء بنور علمه ألا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه ألا و انكم لا تقدرون على ذالك ولكن أعينونى بورع و جهاد و عفة و سداد فوالله ما كنزت من دنياكم تبرا و لا ادخرت من غنائمها و فرا و لا أعددت لبالى ثوبى طمرا .
بدان كه هر كس را امامى است كه بدو اقتدا مىكند و از نور دانش او فروغ مىگيرد اينك امام شما از همه دنيايش به پيرهنى و ازارى و از همه طعامهايش به دو قرص نان اكتفا كرده است البته شما را ياراى آن نيست كه چنين كنيد ولى مرا به پارسايى و مجاهدت و پاكدامنى درستى خويش يارى دهيد به خدا سوگند از دنياى شما پاره زرى نيندوختهام و از همه غنايم آن مالى ذخيره نكردهام و به جاى اين جامه كه كهنه شده است جامهاى ديگر آماده نساختهام.
وقتى خبرى از كارگزارانش مىرسيد كه مالى را به خود اختصاص دادهاست به شدت با آنان برخورد مىكرد به اين نامه كه به يكى از كارگزارانش نوشته است دقت كنيد:
أما بعد فقد بلغنى عنك أمر ان كنت فعلته فقد أسسخطت ربك و عصيت امامك و أخزيت أمانتك بلغنى انك جردت الارض فأخذت ما تحت قديمك فارفع الى حسابك و اعلم أن حساب الله أعظم من حساب الناس والسلام .
و بر امام خود عصيان ورزيدهاى و امانت را خوار و بيمقدار شمردهاى مرا خبر دادهاند كه زمين را از محصول كردهاى و هر چه در زير پايت بوده برگرفتهاى و هر چه به دستت آمده خوردهاى حساب خود را نزد من بفرست و بدان كه حساب كشيدن خدا از حساب كشيدن آدميان شديدتر است.
حاكم راستين حاكمى است كه در گرفتارى و غم امتش شريك باشد و همچون ضعيفترين آنها زندگى كند امام عليهالسلام در اين باره مىفرمايد:
أقنع بنفسى بأن يقال اميرالمومنين و لا أشاركهم فى مكاره الدهر أوأكون أسوة لهم فى جشوبة العيش فما خلقت ليشغلنى أكل الطيبات كالبهمية المربوطة همها علفها أو المرسلة شغلها تقممها تكترش من أعلافها و تلهو عما يراد بها أو أترك سدى أو أهمل عابثا أو أجر حبل الظلالة أو أعتسف طريق المتاهة .
آيا به همين راضى باشم كه مرا امير المومنين گويند و با مردم در سختيهاى روزگارشان مشاركت نداشته باشم؟يا در سختى زندگيشان مقتدايشان نشوم؟مرا براى آن نيافريدهاند كه چون چارپايان در آغل بسته كه همه مقصد و مقصودشان نشخوار علف است غذاهاى دلپذير به خود مشغولم دارد يا همانند آن حيوان رها گشته باشم كه چيزى بيابد و شكم از آن پر كند خاكروبهها را بهم مىزند و غافل از آن است كه از چه دوى فربهش مىسازند و مرا نيافريدهاند كه بى فايدهام واگذارند يا بيهودهام انگارند يا گمراهم خواهند و در طريق حيرت سرگردانم پسندند؟
وقتى حاكم با خود و كارگزارانش بدين صورت عمل كند فقير و گرسنهاى در جامعه مىماند زيرا وجود يك نيازمند و تنگدست كافيست كه كيانش را به شدت بلرزاند.
امام در ادامه سخنش با عثمان بن حنيف مىفرمايد:
لو شئت لا هتديت الطريق الى مصفى هذا العسل و لباب هذه القمح نسائج هذا القز ولكن هيهات أن يغلبنى هواى و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمة و لعل بالحجاز أو اليمامة من لا طمع له فى القرص و لا عهدله بالشبع أو أبيت مبطانا و حولى بطون غرثى و أكباد حرى أو أكون كما قال القائل
و حسبك داء أن تبيت ببطنةٍ- وحولك أكباد تحن الى القد
و اگر بخواهيم به عسل مصفا و مغز گندم و جامهاى ابريشم دست مىيابم ولى هيهات كه هواى نفس بر من غلبه يابد و آزمندى من، مرا به گزينش طعامها بكشد و حال آنكه در حجاز يا در يمامه بينوايى باشد كه به يافتن قرص نانى اميد ندارد و هرگز مزه سيرى را نچشيده باشد يا در شب با شكم انباشته از غذا سر بر بالين نهم و در اطراف من شكمهاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشد آيا چنان باشم كه شاعر گويد؟
تو را اين درس كه شب با شكم سير بخوابى و در اطراف تو گرسنگانى باشند در آرزوى پوست بزغالهاى؟
چهارم: بيكارى و از دو عامل نشات مىگيرد، عامل اول، بيرونى است كه عبارت است از عللى كه در بالا ذكر كرديم، عامل ذاتى و درونى است عبارت است كه از تنبلى و ناتوانى، انسان را به آسايش عادت مىدهد و شخص در انجام كار سستى مىورزد و در خصوص چنين شخصى امام عليهالسلام مىفرمايد:
1- لكل نعمة مفتاح و يغلاق قمتاحها الصبر و مغلاقها الكسل
هر نعمتى را كليد و قفلى است كليدش صبر و قفل آن تنبلى است
و نيز مىفرمايد:
2- اياكم و الكسل فانه من كسل لم يوءد حقا
از تنبلى بپرهيزيد چه هر كس تنبلى حق هيچ كارى را به جا نيارد كار و تلاش حق خداوند بر انسان است زيرا انسان با كار و تلاش زمين را كه خداوند به عنوان امانت به او داده است آباد مىكند بوسيله كار براى خانوادهاش كه امانت الهى بر عهده اوست خوراك و شراب و مسكن تأمين مىكند.
3- من كسل لم يؤد حقا؛ هر كس تنبلى حق هيچ كارى به جا نيارد اين سخن مشابه مفهوم قبلى است زيرا حق خداوند جامع همه حقوق است.
4- من أبطابه علمه لم يسرع به حسبه؛ هر كه در كارها درنگ كند شرف نسب سبب سرعت در كارش نشود ملاك و معيار ارزش شخصيت انسان به كارى است كه انجام مىدهد پس براى انسان تنبل و كم كار ارزشى نيست.
5- العجز افة،ناتوانى و كم كارى آفت است ناتوانى آفتى اقتصادى است كه جامعه را از هم مىپاشد زيرا كه اعضاى آن را به عناصرى ضعيف و بيكار بدل مىكند ناتوانى وكم كارى خود دو نوع است:
اول:كم كاريى كه ناشى از ناتوانيهاى جسمانى و بيمارى است كه بايد به درمان آن پرداخت.
دوم:كم كاريى كه حالت روانى است و انسان را دچار اوهام مىكند. به عنصرى ضعيف و بيحاصل در جامعه تبديل مىكند و اين همان ناتوانى است كه امام عليهالسلام آن را به آفت تعبير كردهاند.
عجز و ناتوانى مفهوم گستردهترى نيز دارد كه به واقعيتها مرتبط است كه در اين باره به تفصيل سخن خواهيم گفت.
6-
ان الاشياء لما ازدوجت ازدوج الكسل و العجز فنتج الفقر
آنگاه كه اشياء جفت شوند تنبلى و كم كارى با هم جفت گردند و فقر تولد يابد
فقر از تنبلى كه حالتى روانى است ناشى گردد و ناتوانى كه حالتى جسمانى است مانع از كار شود.
7- من قصر فى العمل ابتلى بالهم؛ كسى كه در عمل كوتاهى كند به اندوه دچار گردد.
نوع ديگرى از ناتوانى كوتاهى كردن در كارهاست گروهى از مردمانند كه حوصله پرداختن به يك كار را ندارند و هر روز در جايى به كارى مشغولند سرنوشت و پايان كار اينان نيز فقر و تنگدستى است زيرا تا وقتى كه كارى به پايان نرسد نتايجش نيز كامل نخواهد بود.
پنجم:جمع كردن مال كه در اصطلاح به آن بخل مىگوييم عبارت است از جمع كردن ثروت و عدم استفاده آن در توليد و اين موجب از دست رفتن فرصت مىشود؛ فرصتهاى كه مىتوان اين سرمايه را به جريان انداخت و به بهترين وجه از آن بهره بردارى كرد به همين جهت مىبينيم كه امام عليهالسلام همانطور كه با دشمنان مبارزه مىكرد به مبارزه با اين پديده شوم نيز برخاست.
1- البخل عارٌ بخل ننگ است آثار بخل تنها در زمينههاى اقتصادى محدود نمىشود بلكه داراى پيامدها اجتماعى نيز هست انسان پولدار بخيل مورد تحقير جامعه است نه احترام و مردم معمولا آدم بخيل را نمىپذيرند زيرا او با بخلش رذيل اخلاقى را براى جامعه به ارمغان مىآورد مردم را از حقوق قانونى محروم مىكند او با بخلش به رزق مقسوم اعتقادى ندارد لذا مىبينيم كه اميرالمومنين على عليهالسلام سبب و انگيزه هر زشتى و بدى را بخل مىداند.
2- البخل جامع لمساوى العيوب و هو زمامٌ يقاربه الى كل سوء
بخل صفتى است جامع همه بديها و عيبها بخل مهارتى است كه آدمى را به سوى هر ناشايست مىكشاند.
پس جمع مال يعنى جلوگيرى از رسيدن خير به مردم اگر خير كم شود جامعه به محيطى ناشايست بدل گردد و حركت و فعاليت هر عضو جامعه نيز به بدى گرايش يابد و شيوع بخل جامعه را به پرتگاه بدىها در افكند جامعهاى كه فرزندانش بخل بورزند در زندگى پيشرفت نخواهد كرد زيرا تنها راه پيشرفت بخشش و سخاوت است.
گاهى بعضىها تصور مىكنند كه بخل محدود كردن مخارج است پس نوعى ميانه دوى و صرفه جويى است امام عليهالسلام اين تصور اشتباه را رد مىكنند و در يكى از گفتارهاى منسوب به ايشان آمده است:
الفرق بين الاقتصاد و البخل أن الاقتصاد يمسك الانسان تما فى يده خوفا على حريته و جاهه من المسالة فهو يضع الشى ء موضعه و يصبر عما لا تدعو ضرورة اليه يصل صغير بره بعظيم بشره ولا يستكثر من المودات خوفا من فرط الا حجاف به و البخيل لا يكافى ء على ما يسدى اليه و يمنع أيضا اليسير من استحق الكثير و يصبر لصغير ما يجرى عليه على كثيرمن الذلة .
تفاوت صرفه جويى و بخل آن است كه صرفه جويى باعث مىگردد كه انسان براى حفظ آزادى و آبروى خويش در برابر خواهش مال را در دست خود نگه دارد و صرفه جويى هر چيز را در جايى خود قرار مىدهد و انسان را در برابر نيازهاى غير ضرورى به صبر و بردبارى وا مىدارد شخص صرفه جو بخشش كم خود را با گشاده روئى كاهش مىدهد بخيل حق آنچه را به او مىبخشند به جا نمىآورد و از كسى كه حق زيادى دارد كم را نيز دريغ مىدارد.
اين تفاوت در موارد زير خلاصه مىشود:
1- صرفه جويى مصرف نكردن معقول سرمايه است كه هدف آن حفظ شخصيت و كرامت است در حالى كه بخل و خست مصرف نكردن بى هدف سرمايه است كه به هدف ثروت اندوزى انجام مىشود.
2- صرفه جويى قراردادن هر چيز در جاى خود است يعنى بين درآمد و هزينه تعادل ايجاد مىكند در حالى كه بخل و خست ورزى اينگونه نيست.
3- شخص صرفه جو حتى مقدار كمى كه در اختيار دارد مىبخشد در حالى كه شخص بخيل و خسيس همين مقدار را هم صرف نمىكند.
4- شخص صرفه جو مقدار كم اعطا مىكند گرچه خوارى بسيار بيند.