next page

fehrest page

back page


علل و انگيزه‏هاى فقر
در اين زمينه سه نظر وجود دارد:نظر اول:معتقد است كه منابع طبيعى محدود است زيرا مساحت اراضى مناسب كشاورزى و حجم ثروتهاى معدنى و حيوانى محدود است و ما نمى‏توانيم مساحت اراضى را كه بر روى آن زندگى مى‏كنيم بيشتر كنيم و نيز ثروتهاى محدود ديگر را نمى‏توانيم افزايش دهيم به همين سبب حجم ثروتهاى حيوانى نيز محدود است و زيادتر نخواهد شد طرفداران اين نظريه مى‏گويند كه طبيعت از تأمين نيازهاى همه مردم عاجز است پس فقر پديده حتمى نزد اين گروه است و اين اعتقاد تفكر سرمايه دارى است راههاى ريشه كن كردن فقر از نظر اينها هم قانع كننده نيست به عنوان مثال:
((مالتوس))به كنترل نسل اعتقاد دارد اين فكر از اينجا نشأت مى‏گيرد كه معتقد است ميان افزايش جمعيت و افزايش ميانگين رشد اقتصادى مغايرت وجود دارد و ما در بخشى ديگر از اين كتاب به نقد و بررسى اين نظر خواهيم پرداخت.
نظر دوم معتقد است كه فقر از تناقض ميان شكل توليد و روابط توزيع ناشى مى‏شود اينان - ماركسيت‏ها- معتقدند كه هر وقت ميان شكل توليد و روابط توزيع همخوانى و سازگارى بوجود آمد ثبات در جامعه برقرار مى‏شود.
ديدگاه امام على عليه‏السلام‏
اگر ديدگاه سرمايه دارى را با نهج البلاغه مقايسه كنيم خواهيم ديد كه كاملا با هم تفاوت دارند در خطبه 09از نهج البلاغه آمده است:
هو المنان بفوائد النعم و عوائد المزيد و القسم و عياله الخلائق، ضمن ارزاقهم و قدر اقواتهم و نهج سبيل الراغبين اليه والطالبين مالديه و ليس بما سئل بأجود منه بمالم يسأل؛ تنها اوست كه بر بندگان خود به اعطاى نعمت‏ها و سودها و نصيب‏ها منت تواند نهاد همه موجودات روزى خوار اويند روزى آنها را ضمانت كرده و قوتشان مقدر فرموده راه آنان را كه شوق و رغبت او دارند و خود ستار چيزهايى هستند كه در نزد اوست گشاده و هموار ساخته است كسى را كه زبان به سوال مى‏گشايد افزونتر ندهد از آنكه مهر خاموشى بر لب نهاده است.
سپس درباره ثروتهاى زمين و درياها مى‏گويد:
لو وهب ما تنفست عنه معادن الجبال و ضحكت عنه اصداف البحار من فلز اللجين و العقيان و نثارة الدر و حصيد المرجان و ما أثر دلك فى جوده و لا تنفده سعة ما عنده ولكان عنده من ذخاير الانعام ما لا تنفذه مطالب الانام لانه الجواد الذى لا يغيضه سوال السائلين و لا يبخله الحاح الملحين .- خطبه‏ها:90 ?

اگر ببخشد هر چه را كه از معادن كوهها بيرون مى‏آيد يا هر چه را كه از خنده صدفهاى دريا حاصل مى‏شود از سيم و زر ناب و مرواريدهاى غلطان و خوشه‏هاى مرجان در جود و بخشش او اثر نكند و از وسعت دارايى او نكاهد ذخاير خزاين و به حدى است كه درخواستهاى بندگانش آن را به پايان نرساند زيرا او بخشنده‏اى است كه درياى نعمتش به درخواست خواهندگان نقصان نيايد و اصرار شوخ چشمان او را بخيل نگرداند.
پس از آن امام عليه‏السلام نعمتهاى خداوند سبحان را در زمين تبيين مى‏كند:
فلما ألقت السحاب برك بوانيها و بعاع استقلت به من العب‏ء المحمول عليها أخرج به من هوامد الارض النبات و من زعر الجبال الاعشاب فهى تبهج بزينة رياضها و تزدهى بما ألبسته من ريط أزاهيرها و حلية ما سمطت به من نافر أنوارها و جعل ذالك بلاغا للأنام ورزقا للأنعام و خرق الفجاج فى افاقها و أقام المنار للسالكين على جواد طرقها .- خطبه‏ها:90 ?

آنگاه كه ابرها مانند شتران گردن و سينه بر زمين فروهشتند و آب فراوانى را كه در درون داشتند بيرون ريختند و از زمينهاى خشك نباتات و از كوههإ؛ضضغ گياهان تازه برويانيد و زمين كه به مرغزاران خود زينت يافته بود شادمان شد و از جامه‏اى كه از گلها و شكوفه‏هاى نورسته و درخشنده بر تن پوشيده بود بر خود بباليد و خداوند آن روييدنيها را توشه مردم و چارپايان گردانيد و در هر سو راهها بگشود و در آن راهها براى روندگان نشانه‏ها بر پا نمود.
آنگاه در خصوص توزيع ثروت مى‏فرمايد:
و قدر الارزاق فكثرها و قللها و قسمها على الضيق و السعة فعدل ليبتلى من أراد بميسورها و معسورها و ليختبر بذالك الشكر و الصبر من غنيها و فقيرها - خطبه:90 ?

خداى تعالى روزى‏ها را مقدر ساخت بعضى‏ها را فراوان و بعضى را اندك در كار برخى گشايش داد و بر برخى تنگ گرفت و تقسيم از روى عدالت بود تا هر كه را كه بخواهد در سختى و آسانى بيازمايد و توانگر و مستمند را در شكر گزارى و شكيبائى امتحان كند.
اين گفتارها زيباى امام بر چند نكته مهم تأكيد دارد:
1- آفريدگان همه روزيخوار خوان اويند و خداوند روزيشان را تضمين كرده است.
2- خداوند سبحان نعمتهاى خود را در زمين - خشكى و دريا- به وديعت نهاده است كه در شمار نيايد.
3- خداوند سبحان خود مسئول تقسيم روزى ميان بندگان خويش است در جايى نعمت‏ها را فراوان و در جايى ديگر كم مى‏كند تا بندگانش را بيازمايد.
4- كار معيار روزى انسان است در نتيجه خود او مسئول فقر و غناى خويش است امام در اين گفتار از آيات قرآن الهام مى‏گيرد كه مى‏فرمايد:
الله الذى خلق السماوات والارض و أنزل من السماء فأخرج به من الثمرات رزقا لكم و سخر لكم الفلك لتجرى فى البحر بأمره و سخر لكم الأنهار و سخر لكم الليل و النهار و اتاكم من كل ما سألتموه و ان تعدوا نعمته الله لا تحصوها ان الانسان لظلوم كفارٌ - ابراهيم:35-33. ?

خداست كه آسمانها و زمين را آفريد و از آسمان باران نازل كرد و بدان باران براى روزى شما ميوه‏ها رويانيد و كشتيها را رام شما كرد تا به فرمان او در دريا روان شوند و رودها را مسخر شما ساخت و آفتاب و ماه را كه همواره در حركتند رام شما كرد و شب و روز را مسخر شما گردانيد.
آيه كريمه قرآن مقرر مى‏دارد كه خداوند در اين جهان پهناور همه مصالح و منافع انسان را فراهم كرده و منابع كافى در اختيار او قرار داده است تا از آن منابع كمك بگيرد و نيازهاى مادى‏اش را بر آورد ولى انسان با ستم و ناسپاسى خود اين فرصتى را كه خداوند به او عطا كرده از دست داده است پس ظلم و ستم انسان در زندگى خود و ناسپاسى او به نعمتهاى الهى دو علت اصلى مشكل اقتصادى در زندگى انسان است.- صدر- اقتصادناص 347. ?
بنابراين مشكل در كمبود منابع يا چيزهاى مشابه آن كه سرمايه دارى جهانى مطرح مى‏كند نيست و نظر ماركسيم نيز با نظر امام‏عليه‏السلام تفاوت اساسى دارد و هيچ رابطه ميان فقر و گفته آنان وجود ندارد كه اعتقاد دارند تضاد بين شكل توليد و رابطه توزيع موجب بروز فقر مى‏گردد؛
امام على عليه‏السلام مى‏فرمايد:
ان الله سبحانه فرض فى أموال الاغنياء أقوات الفقراء فما جاع فقير الابما منع به غنى والله تعالى سائلهم عن ذالك‏

خداوند سبحان روزى فقرا را در اموال توانگران مقرر داشته پس هيچ فقيرى گرسنه نماند مگر آنكه توانگرى حق او را باز داشته است و خداوند تعالى توانگران را بدين سبب باز خواست كند.
مفهوم كلام اميرالمومنين عليه‏السلام آنست كه:
1- توانگران و ثروتمندان مسئول تأمين نيازهاى فقيرانند زيرا كه خداوند در اموالشان حقوقى را براى فقيران مقرر داشته است كه بايد ادا كنند.
2-وقتى كه توانگران مانع رسيدن اين حق به مستحقان مى‏شوند فقر به وجود مى‏آيند از اين گفتار فهميده مى‏شود كه توزيع ناسالم از علل مهم فقر است البته به كيفيتى كه امام على عليه‏السلام مى‏فرمايد نه آنطور كه ماركسيستها اعتقاد دارند زيرا آنچه را كه ماركسيستها مى‏گويند با حقيقت تناقض دارد و در سايه نظام سوسياليستى كه اوج تناقض ميان شكل توليد و روابط آن است نبايد پديده‏اى به نام فقر وجود داشته باشد در حالى كه مامى بينيم كه در عمق وجود مردم نفوذ كرده است اين خود دليل ديگرى برشكست نظريه ماركسيسم است.
و اكنون - با توجه به آنچه گذشت - به بررسى علل و انگيزه‏هاى فقر از ديدگاه امام على عليه‏السلام مى‏پردازيم:
اول:تجمع و انباشته شدن ثروت نزد توانگران و ثروتمندان در اين خصوص بايد بار ديگر سخن امام را تكرار كنيم كه فرمود:
ما جاع فقير الا بما منع به غنى.
طبيعت مالكيت اقتضا مى‏كند كه شخص از ثروت خود بهره‏مند گردد و هر كس ثروت در اختيار داشت آن را مختص خود مى‏گرداند و ديگران را از آن محروم مى‏كند اين پديده در نظامهاى سرمايه دارى حاكم بر جهان غرب به وضوح ديده مى‏شود بطوريكه برخوردارى از ثروت را در زشت‏ترين صورتش مشاهده مى كنيم و در نتيجه آن بيست درصد از ساكنان كره زمين هفتاد درصد توليد جهانى را مصرف مى‏كنند در حالى كه براى هشتاد درصد باقيمانده مقدار كمى- تنها- سى درصد- باقى مى‏ماند.- شافعى،محمد زكى التنمية الاقتصادية1/2. ?
دوم:انحصار منابع ثروت در دست طبقه خاصى از مردم كه در كشورهاى جهان سوم شاهد آنيم بطوريكه عوامل توليد و فرصت‏هاى كار منحصر به عده‏اى از مردم است كه با همديگر نسبت خويشاوندى يا وابستگى دارند و در كنار اين پديده ديگران از داشتن چنين فرصتهايى محرومند و اين امر آنان را در حالت فقر جانكاه قرار مى‏دهد امام اميرالمومنين عليه‏السلام سخنانى را درباره پديده انحصار طلبى فرمودند جايى كه بنى اميه و اطرافيانش ثروتهاى كشور را ميان خود تقسيم مى‏كردند.
مسعودى درباره سعيد بن عاص كه والى عثمان بن عفان در عراق بود مى‏گويد:او در اموال دخالت خود سرانه مى‏كرد و در بعضى اوقات مى‏گفت اين سرزمين(عراق) جايگاه قريش است مالك اشتر به او گفت:چيزى را كه خداوند در سايه شمشير و سرنيزه غنيمت ما كرد بستان خودت و قومت مى‏شمارى.- مسعودى:مروج الذهب ج 2. ?
مسعودى در ادامه مى‏گويد:موجودى زبير پس از مرگ پنجاه هزار دينار بود و هزار غلام و كنيز داشت.
در طويله عبدالرحمن بن زهرى يكصد اسب بود و هزار شتر و هزار گوسفند داشت پس از وفات يك چهارم يك هشتم مالش هشتاد و چهار هزار دينار بود.
سعيد بن مسيب گويد:وقتى زيد بن ثابت بمرد چندان طلا و نقره به جا گذاشته بود كه آن را تبر مى‏شكستند به جز اموال و املاك ديگر كه قيمت آن يكصد هزار دينار بود.- مسعودى:مروج الذهب ج 2. ?
اين وضع پولداران و ثروتمندان بود اما مردم مستضعف از گرسنگى و محروميت رنج مى‏بردند از آن جمله عبدالله بن مسعود وقتى از حكومت عثمان طرفدارى نكرد سهميه‏اش از بيت المال قطع شد و آنقدر حالش بد شد كه جان به جان آفرين تسليم كرد.
ابوذر و عمار ياسر نيز از فقر و تنگدستى چنين وضعى داشتند.
هنگامى كه اميرالمومنين عليه‏السلام به حكومت رسيد با تمام قدرت عزم خود را جزم كرد تا با اين پديده مبارزه كند و در نامه‏اش به مالك اشتر مى‏فرمايد:
ثم ان للوايى خاصة و بطانة،فيهم استئثار و تطاولٌ و قله انصاف فى معاملة فأحسم ماده اولئك بقطع اسباب تلك الاحوال و لا تقطعن لا حد من حاشيتك و حامتك قطيعة و لا يطمعن منك فى اعتقاد عقدة،تضر بمن يليها من الناس فى شرب أو عمل مشتركٍ يحملون موونته على غيرهم فيكون مهنا ذالك لهم دونك و عيبه عليك فى الدنيا و الاخرة.- نامه‏ها:53. ?

بدان كه والى را خويشاوندان و نزديكان است و در ايشان خوى برترى جويى و گردنكشى است و در معاملات با مردم رعايت انصاف نكنند ريشه ايشان را با قطع موجبات آن صفات قطع كن به هيچ يك از اطرافيان و خويشاوندانت زمينى را به اقطاع مده مبادا به سبب نزديكى به تو پيمانى بندند كه صاحبان زمينهاى مجاورشان را در سهمى كه از آب دارند ياكارى به اشتراك انجام دهند زيان برسانند و بخواهند بار زحمت خود را بر دوش آنان نهند پس لذت و گوارايى نصيب ايشان شود و ننگ آن در دنيا و آخرت بهره تو گردد.
پس با تكيه بر اين رهنمودهاى حضرت بر والى است كه:
1- ميان خويشاوندان و بيگانگان مساوات برقرار كند.
2- در اختيار نزديكان بيش از آنچه استحقاقشان است قرارندهد.
3- با از بين بردن عواملى كه منجر به تشكيل طبقه‏اى خاص و انحصار طلب مى‏گردد با اين پديده مبارزه كند.
سوم:بر خور دارى حاكم از ثروت يكى ديگر از عوامل فقر و تجمع ثروت در دست حاكم است كه يكى از علل فقر در زمان به حكومت رسيدن امام اميرالمومنين عليه‏السلام زيادى نيز به جا گذاشت.))- مسعودى:مروج الذهب 2/340. ?
وقتى كه حاكم شيفته مال و ثروت باشد اين خصلت او بر ديگران نيز تأثير مى‏گذارد و امام على عليه‏السلام در اين خصوص مى‏گويد:
و انما يعوز أهلها لا شراف أنفس الولاة على الجمع‏

و مردم زمانى تنگدست گردند كه همت واليان همه گرد آوردن مال بود.- نامه‏ها:53. ? به همين جهت سفارش امام به كارگزاران و فرزاندانش اين است كه از پرداختن به خود و انحصار طلبى بپرهيزند و خود را هميشه با ضعيف‏ترين مردمان مقايسه كنند تا با فقيران و بيچارگان برابر باشند هم اوست كه مى‏فرمايد:
ان الله تعالى فرض على أئمة العدل أن يقدروا أنفسهم بضعفة الناس لئلا يتبيغ بالفقير فقره‏

خداوند بر پيشوايان مقرر فرموده كه خود را در معشيت با مردم تنگدست برابر دارند تا بينوايى را رنج بينوايى به هيجان نياورد و موجب هلاكتش گردد. ابن ابى الحديد در شرح اين گفتار امام مى‏فرمايد: بر پيشواى عادل‏- خطبه‏ها:200. ? و دادگر واجب است كه خود را در پوشاك و خوراك به ضعيفترين مردمان همانند سازد تا مردمان فقير هلاك نگردند زيرا آنان پيشوايشان را در آن هيئت و آن خوراك ببينند در آنان انگيزه بيشترى براى ترك لذات دنيا و خوددارى از شهوات ايجاد خواهد كرد.- ابن ابى الحديد:16/34. ?
امام على عليه‏السلام از خودش سخن مى‏گويد تا از خلال آن ويژگى يك حاكم دادگر را بيان كند:
ألا و ان لكل مأموم اماما يقتدى به و يستضى‏ء بنور علمه ألا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه ألا و انكم لا تقدرون على ذالك ولكن أعينونى بورع و جهاد و عفة و سداد فوالله ما كنزت من دنياكم تبرا و لا ادخرت من غنائمها و فرا و لا أعددت لبالى ثوبى طمرا .- نامه‏ها:45. ?

بدان كه هر كس را امامى است كه بدو اقتدا مى‏كند و از نور دانش او فروغ مى‏گيرد اينك امام شما از همه دنيايش به پيرهنى و ازارى و از همه طعامهايش به دو قرص نان اكتفا كرده است البته شما را ياراى آن نيست كه چنين كنيد ولى مرا به پارسايى و مجاهدت و پاكدامنى درستى خويش يارى دهيد به خدا سوگند از دنياى شما پاره زرى نيندوخته‏ام و از همه غنايم آن مالى ذخيره نكرده‏ام و به جاى اين جامه كه كهنه شده است جامه‏اى ديگر آماده نساخته‏ام.
وقتى خبرى از كارگزارانش مى‏رسيد كه مالى را به خود اختصاص داده‏است به شدت با آنان برخورد مى‏كرد به اين نامه كه به يكى از كارگزارانش نوشته است دقت كنيد:
أما بعد فقد بلغنى عنك أمر ان كنت فعلته فقد أسسخطت ربك و عصيت امامك و أخزيت أمانتك بلغنى انك جردت الارض فأخذت ما تحت قديمك فارفع الى حسابك و اعلم أن حساب الله أعظم من حساب الناس والسلام .- نامه‏ها:40. ?

و بر امام خود عصيان ورزيده‏اى و امانت را خوار و بيمقدار شمرده‏اى مرا خبر داده‏اند كه زمين را از محصول كرده‏اى و هر چه در زير پايت بوده برگرفته‏اى و هر چه به دستت آمده خورده‏اى حساب خود را نزد من بفرست و بدان كه حساب كشيدن خدا از حساب كشيدن آدميان شديدتر است.
حاكم راستين حاكمى است كه در گرفتارى و غم امتش شريك باشد و همچون ضعيف‏ترين آنها زندگى كند امام عليه‏السلام در اين باره مى‏فرمايد:
أقنع بنفسى بأن يقال اميرالمومنين و لا أشاركهم فى مكاره الدهر أوأكون أسوة لهم فى جشوبة العيش فما خلقت ليشغلنى أكل الطيبات كالبهمية المربوطة همها علفها أو المرسلة شغلها تقممها تكترش من أعلافها و تلهو عما يراد بها أو أترك سدى أو أهمل عابثا أو أجر حبل الظلالة أو أعتسف طريق المتاهة .- نامه‏ها:45. ?

آيا به همين راضى باشم كه مرا امير المومنين گويند و با مردم در سختيهاى روزگارشان مشاركت نداشته باشم؟يا در سختى زندگيشان مقتدايشان نشوم؟مرا براى آن نيافريده‏اند كه چون چارپايان در آغل بسته كه همه مقصد و مقصودشان نشخوار علف است غذاهاى دلپذير به خود مشغولم دارد يا همانند آن حيوان رها گشته باشم كه چيزى بيابد و شكم از آن پر كند خاكروبه‏ها را بهم مى‏زند و غافل از آن است كه از چه دوى فربهش مى‏سازند و مرا نيافريده‏اند كه بى فايده‏ام واگذارند يا بيهوده‏ام انگارند يا گمراهم خواهند و در طريق حيرت سرگردانم پسندند؟
وقتى حاكم با خود و كارگزارانش بدين صورت عمل كند فقير و گرسنه‏اى در جامعه مى‏ماند زيرا وجود يك نيازمند و تنگدست كافيست كه كيانش را به شدت بلرزاند.
امام در ادامه سخنش با عثمان بن حنيف مى‏فرمايد:
لو شئت لا هتديت الطريق الى مصفى هذا العسل و لباب هذه القمح نسائج هذا القز ولكن هيهات أن يغلبنى هواى و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمة و لعل بالحجاز أو اليمامة من لا طمع له فى القرص و لا عهدله بالشبع أو أبيت مبطانا و حولى بطون غرثى و أكباد حرى أو أكون كما قال القائل‏

و حسبك داء أن تبيت ببطنةٍ- وحولك أكباد تحن الى القد - نامه‏ها:45. ?

و اگر بخواهيم به عسل مصفا و مغز گندم و جامه‏اى ابريشم دست مى‏يابم ولى هيهات كه هواى نفس بر من غلبه يابد و آزمندى من، مرا به گزينش طعامها بكشد و حال آنكه در حجاز يا در يمامه بينوايى باشد كه به يافتن قرص نانى اميد ندارد و هرگز مزه سيرى را نچشيده باشد يا در شب با شكم انباشته از غذا سر بر بالين نهم و در اطراف من شكمهاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشد آيا چنان باشم كه شاعر گويد؟
تو را اين درس كه شب با شكم سير بخوابى و در اطراف تو گرسنگانى باشند در آرزوى پوست بزغاله‏اى؟
چهارم: بيكارى و از دو عامل نشات مى‏گيرد، عامل اول، بيرونى است كه عبارت است از عللى كه در بالا ذكر كرديم، عامل ذاتى و درونى است عبارت است كه از تنبلى و ناتوانى، انسان را به آسايش عادت مى‏دهد و شخص در انجام كار سستى مى‏ورزد و در خصوص چنين شخصى امام عليه‏السلام مى‏فرمايد:
1- لكل نعمة مفتاح و يغلاق قمتاحها الصبر و مغلاقها الكسل - شرح نهج البلاغه:20/263. ?

هر نعمتى را كليد و قفلى است كليدش صبر و قفل آن تنبلى است‏
و نيز مى‏فرمايد:
2- اياكم و الكسل فانه من كسل لم يوءد حقا

از تنبلى بپرهيزيد چه هر كس تنبلى حق هيچ كارى را به جا نيارد كار و تلاش حق خداوند بر انسان است زيرا انسان با كار و تلاش زمين را كه خداوند به عنوان امانت به او داده است آباد مى‏كند بوسيله كار براى خانواده‏اش كه امانت الهى بر عهده اوست خوراك و شراب و مسكن تأمين مى‏كند.
3- من كسل لم يؤد حقا؛ هر كس تنبلى حق هيچ كارى به جا نيارد اين‏- همان مأخذ:20/263 ? سخن مشابه مفهوم قبلى است زيرا حق خداوند جامع همه حقوق است.
4- من أبطابه علمه لم يسرع به حسبه؛ هر كه در كارها درنگ كند شرف‏- كلمات قصار:23. ? نسب سبب سرعت در كارش نشود ملاك و معيار ارزش شخصيت انسان به كارى است كه انجام مى‏دهد پس براى انسان تنبل و كم كار ارزشى نيست.
5- العجز افة،ناتوانى و كم كارى آفت است ناتوانى آفتى اقتصادى است‏- كلمات قصار:3. ? كه جامعه را از هم مى‏پاشد زيرا كه اعضاى آن را به عناصرى ضعيف و بيكار بدل مى‏كند ناتوانى وكم كارى خود دو نوع است:
اول:كم كاريى كه ناشى از ناتوانيهاى جسمانى و بيمارى است كه بايد به درمان آن پرداخت.
دوم:كم كاريى كه حالت روانى است و انسان را دچار اوهام مى‏كند. به عنصرى ضعيف و بيحاصل در جامعه تبديل مى‏كند و اين همان ناتوانى است كه امام عليه‏السلام آن را به آفت تعبير كرده‏اند.
عجز و ناتوانى مفهوم گسترده‏ترى نيز دارد كه به واقعيت‏ها مرتبط است كه در اين باره به تفصيل سخن خواهيم گفت.
6-
ان الاشياء لما ازدوجت ازدوج الكسل و العجز فنتج الفقر - تحت العقول:154. ?

آنگاه كه اشياء جفت شوند تنبلى و كم كارى با هم جفت گردند و فقر تولد يابد
فقر از تنبلى كه حالتى روانى است ناشى گردد و ناتوانى كه حالتى جسمانى است مانع از كار شود.
7- من قصر فى العمل ابتلى بالهم؛ كسى كه در عمل كوتاهى كند به اندوه‏- كلمات قصار:122. ? دچار گردد.
نوع ديگرى از ناتوانى كوتاهى كردن در كارهاست گروهى از مردمانند كه حوصله پرداختن به يك كار را ندارند و هر روز در جايى به كارى مشغولند سرنوشت و پايان كار اينان نيز فقر و تنگدستى است زيرا تا وقتى كه كارى به پايان نرسد نتايجش نيز كامل نخواهد بود.
پنجم:جمع كردن مال كه در اصطلاح به آن بخل مى‏گوييم عبارت است از جمع كردن ثروت و عدم استفاده آن در توليد و اين موجب از دست رفتن فرصت مى‏شود؛ فرصتهاى كه مى‏توان اين سرمايه را به جريان انداخت و به بهترين وجه از آن بهره بردارى كرد به همين جهت مى‏بينيم كه امام عليه‏السلام همانطور كه با دشمنان مبارزه مى‏كرد به مبارزه با اين پديده شوم نيز برخاست.
1- البخل عارٌ بخل ننگ است آثار بخل تنها در زمينه‏هاى اقتصادى‏- كلمات قصار:3. ? محدود نمى‏شود بلكه داراى پيامدها اجتماعى نيز هست انسان پولدار بخيل مورد تحقير جامعه است نه احترام و مردم معمولا آدم بخيل را نمى‏پذيرند زيرا او با بخلش رذيل اخلاقى را براى جامعه به ارمغان مى‏آورد مردم را از حقوق قانونى محروم مى‏كند او با بخلش به رزق مقسوم اعتقادى ندارد لذا مى‏بينيم كه اميرالمومنين على عليه‏السلام سبب و انگيزه هر زشتى و بدى را بخل مى‏داند.
2- البخل جامع لمساوى العيوب و هو زمامٌ يقاربه الى كل سوء - كلمات قصار:370. ?

بخل صفتى است جامع همه بديها و عيبها بخل مهارتى است كه آدمى را به سوى هر ناشايست مى‏كشاند.
پس جمع مال يعنى جلوگيرى از رسيدن خير به مردم اگر خير كم شود جامعه به محيطى ناشايست بدل گردد و حركت و فعاليت هر عضو جامعه نيز به بدى گرايش يابد و شيوع بخل جامعه را به پرتگاه بدى‏ها در افكند جامعه‏اى كه فرزندانش بخل بورزند در زندگى پيشرفت نخواهد كرد زيرا تنها راه پيشرفت بخشش و سخاوت است.
گاهى بعضى‏ها تصور مى‏كنند كه بخل محدود كردن مخارج است پس نوعى ميانه دوى و صرفه جويى است امام عليه‏السلام اين تصور اشتباه را رد مى‏كنند و در يكى از گفتارهاى منسوب به ايشان آمده است:
الفرق بين الاقتصاد و البخل أن الاقتصاد يمسك الانسان تما فى يده خوفا على حريته و جاهه من المسالة فهو يضع الشى ء موضعه و يصبر عما لا تدعو ضرورة اليه يصل صغير بره بعظيم بشره ولا يستكثر من المودات خوفا من فرط الا حجاف به و البخيل لا يكافى ء على ما يسدى اليه و يمنع أيضا اليسير من استحق الكثير و يصبر لصغير ما يجرى عليه على كثيرمن الذلة .- منسوب به امام على عليه‏السلام،شرح نهج البلاغه 20/283،392ح‏

?
تفاوت صرفه جويى و بخل آن است كه صرفه جويى باعث مى‏گردد كه انسان براى حفظ آزادى و آبروى خويش در برابر خواهش مال را در دست خود نگه دارد و صرفه جويى هر چيز را در جايى خود قرار مى‏دهد و انسان را در برابر نيازهاى غير ضرورى به صبر و بردبارى وا مى‏دارد شخص صرفه جو بخشش كم خود را با گشاده روئى كاهش مى‏دهد بخيل حق آنچه را به او مى‏بخشند به جا نمى‏آورد و از كسى كه حق زيادى دارد كم را نيز دريغ مى‏دارد.
اين تفاوت در موارد زير خلاصه مى‏شود:
1- صرفه جويى مصرف نكردن معقول سرمايه است كه هدف آن حفظ شخصيت و كرامت است در حالى كه بخل و خست مصرف نكردن بى هدف سرمايه است كه به هدف ثروت اندوزى انجام مى‏شود.
2- صرفه جويى قراردادن هر چيز در جاى خود است يعنى بين درآمد و هزينه تعادل ايجاد مى‏كند در حالى كه بخل و خست ورزى اينگونه نيست.
3- شخص صرفه جو حتى مقدار كمى كه در اختيار دارد مى‏بخشد در حالى كه شخص بخيل و خسيس همين مقدار را هم صرف نمى‏كند.
4- شخص صرفه جو مقدار كم اعطا مى‏كند گرچه خوارى بسيار بيند.


next page

fehrest page

back page